شعر و ترانه
من را به کجا می برد این فکر وخیالم تا باز بگوید غزلی روح زلالم کو شوکت دیرینه ی من،سرکشیم کو؟ پاشیده ترین سلسله ی رو به زوالم ای عشق ز من بگذر و بگذر که زیاد است در شهر طرفدار شما،مردم عالم ای عشق من آنم که اگر میوه به زن داد می خواست زمین افتد از این میوه ی کالم صد بار به تکرار بپرسم که چرا من؟ گویی نشنیدی تو ز من هیچ سوالم از لطف تو مشهور شدم رتبه ی خوبی است اواره ترین شاعر پرسشگر سالم در خود گمم و گم شده از خویش چه دارد؟ جز اینکه به دوش قلم و وازه وبالم (وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟) این طعنه ی حافظ به من و قرعه ی فالم در ان نگاه چه سری است یا چه جادویی است که مثل معبد پر رمز و راز هندویی است جواب پرسش من را کسی نمی داند چه در حسادت چشمان خیس اهویی است؟ نگاه ماه، ز بالا به روی روشن تو خدا گواه که دیگر کمال پر رویی است تنت لطیف تر از غنچه های سوسن ها به عطر و بوی هفت باغ شب بویی است به هر کجا که تو باشی مرا وطن انجاست بهار،باعث سکنای هر پرستویی است خدا کمک طلبید از فرشته نوبت تو که افریند و بی شک همین که می گویی است دوباره پرسش من جان تازه می گیرد در ان نگاه چه سری است یا چه جادویی است؟
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |